-
عروسی
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 16:26
سلام کم کم تابستون داره تموم میشه به ماه رمضان هم نزدیک میشیم مطمئنا همتون به عروسی دعوت شدید ما که تا دلتون بخواد عروسی داشتیم از خیلی از مسائل حاشیه ای بگذریم که مطلب این پستمم راجع به همین مسائل حاشیه ای هست در کل خیلی خوش گذشت البته عروسی همیشه خوش میگذره حالا میریم سر مطلبی که میخوام بگم یه حسن عروسی اینه که...
-
سلامی دوباره
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 22:18
سلام سلام نمیدونم از کجا شروع کنم حالم خوبه ممنون از همتون که جویای حالم بودید ایمیل زدید آفلاین گذاشتید کامنت گذاشتید من شرمنده همتونم راستش میدونم یه کمی شایدم خیلی بی معرفت شدم آخرین باری که آپدیت کردم قول دادم زود به زود آپدیت کنم اما واقعا نشد یه هفته بعدش رفتم مشهد جای همتون خالی وقتی هم که برگشتم درگیر درس و...
-
تولدم مبارک
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 07:55
هر روز روز تولد است تاریخ تولد فقط یک وسیله است که فراموش نکنی آمدنت را بعد از مدتها سلام واقعا ممنونم از دوستانی که این چند وقت بهم سر زدند و جویای حالم بودند و شرمنده از اینکه بهشون خبری ندادم من حالم خوبه سال 86 را با خوبی آغاز کردم تا حالا عالی بوده و امیدوارم تا پایان سال به همین خوبی باشه از اینکه دیر به دیر...
-
آخرین پست سال۸۵
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 23:47
خدایا ای گرداننده ی دلها و دیدگان ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام ای آنکه به دست توست احوال جهان حکمی فرما که گردد ایام به کام سلام دوستان عزیز پیشاپیش سال نو را تبریک میگم امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید سر سفره هفت سین دعا فراموشتون نشه سال 85 با تمام مشکلاتش سال خوبی برام بود با یه حس جدید و انرژی بیشتر میرم...
-
من و خدا
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 22:26
شبی،خواب دیدم :فقط من و خدا در ساحل با هم قدم می زدیم. پرده هائی از زندگی ام در اسمان ظاهر شد؛با ظهور هر پرده رده پاهائی بر شنهای ساحل ایجاد می گشت.گاهی دو وگاهی یک ردپا شکل میگرفت،من پریشان شدم زیرا دیدم که در نشیب های زندگی ام وقتی از خستگی و شکست و اندوه رنج می بردم فقط یک ردپا وجود داشت ،از این رو به خدا گفتم...
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 23:22
فکر کنم بیشتر از دو هفته شد اومدم بگم اون چیزی که میخواستم خدا بهم نداد اما عوضش فهمیدم خیلی چیزا دارم که باید قدرشونو بدونم وجود دو تا فرشته توی زندگیم برام همه چیزه پدرو مادرم مادری مهربون که هر چی بگم کم گفتم وقتی تو بغلش گریه میکردم از گریه ها و ناله هام اشک تو چشماش جمع شده بود اما فقط دل داریم میداد پدرم که...
-
یه درد دل کوچولو با خدای خودم
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 10:32
خدایا تورو به اون بزرگیت تو رو به اون مهربونیت تو رو به این شبهای محرم که همه عاشقونه براش عزاداری میکنن کمکم کن این روزا همش ورد زبونم حسین و زینب و ابوالفضل و رقیه است دیگه نمیدونم دست به دامن کی باید بشم که شفاعتم کنه تا به دلم نگاه کنی به خاطرجدم سید الشهدا هم که شده یه نظری بهم بکن خدایا کمکم کن پ.ن : سلام دوستان...
-
بازی یلدا
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 11:02
سلام با وجود اینکه خیلی وقته از شب یلدا میگذره اما دوست عزیزم مینا منو به این بازی دعوت کرد ازش ممنونم و من هم دعوتش را با کمال میل پذیرفتم بازیش به این صورته که 5 تا اعتراف میکنی و 5 تا ازدوستانتو به این بازی دعوت میکنی بعدش فکر میکنم اینجوری تا چند سال دیگه این بازی ادامه داره چون خودمم تازه به این بازی دعوت شدم 1-...
-
میخوام داد بزنم
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 00:56
دلم میخواد داد بزنم از دست خودم عصبانیم الانم درست حالیو دارم که امروز بعد از ظهر تلفنی صحبت میکردم داشتم اصلا نمیدونم چی بگم تازگیا یه ضعفی پیدا کردم با هر کی که بحث میکنم فقط میتونم شنونده خوبی باشم اصلا حرف جدیدی ندارم که بگم هرکس صحبت میکنه منم فقط میگم خوب درسته بله خوب کسیم صحبت میکنه توقع داره منم یه چیزی بگم...
-
علامت سوال
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 22:46
اگه هی از دوستت یه چیزایی بشنوی گوش بدی گوش بدی بعد یه روز بهت زنگ بزنه بگه همه چیزایی که بهت گفتم دروغ نگفتم اما نشنیده بگیر بعد یک سری دلایل الکی برات میاره چه حسی بهت دست میده؟ پیش خودت نمیگی وا یعنی چی؟ چرا ؟مگه آدم یهو اینقدر زود حرفشو عوض میکنه مثل فیلمای کارتونی یه ابر بالای سرت در میاد با کلی علامت سوال اگه...
-
شرح حال زندگی یک پیر مرد از زبان خودش
جمعه 26 آبانماه سال 1385 00:07
در خانواده متدین و بزرگی به دنیا اومدم تا قبل ازدواجم زندگی خوبی داشتم وارد ارتش شدم همونجا استخدام شدم با هزارتا مشکل با دختر مورد علافه ام ازدواج کردم شدم داماد سرخونه اون هم توی خونه با دوتا اتاق یک اتاق پدر و مادر زنم زندگی میکردند در اتاق دیگر من و زنم خیلی سخت بود به خاطر سن کمی که زنم داشت درک بعضی مسائل براش...
-
درگیری با احساس آزاردهنده
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 23:32
بالاخره ماه رمضونم تموم شد عید همگی مبارک ماه خیلی خوبی بود خدا منو از برکات این ماه بی نصیب نذاشت یکی از این این برکات آرامشی بود که به من داد این یکسال اخیر من در مسیری قرار گرفتم که تو سه چهار ماه اخیر عجیب فکرمو مشغول خودش کرده بود که خیلی به این قضیه خوشبینانه نگاه می کردم لطف خدا بود که شامل حالم شد و منو از این...
-
مهر و رمضان
شنبه 1 مهرماه سال 1385 14:20
تنها کاری که دوست دارم این روزا انجام بدم پیاده وریه اون هم غروب توی خیابونای شلوغ حالا میگین این دختره زده به سرش همه عاشق جاهای ساکت و دنج هستن این دوست داره بره تو شلوغی شلوغیو دوست ندارم اما از تکاپوی مردم خوشم میام مخصوصا این روزا با آغاز شدن سال تحصیلی خیابونا بیش از هر روز دیگه ای شلوغه نزدیک شدن به ماه رمضان...
-
هدیه غیر منتظره
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 00:14
غرق تماشای تلویزیونی یهو صدای زنگ در میاد حوصله باز کردن درو نداری اما ناچار از جا بلند میشی در رو باز میکنی دختر همسایه رو با یه دست گل بزرگ مریم پشت در میبینی سلام و حال و احوال میکنی بعد پول شارژ ساختمونو بهت میده تو دلت میگی ای کاش اون دست گل برای تو بود میخوای که خداحافظی کنی دختر همسایه دستشو دراز میکنه دست گلو...
-
دروغ
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 00:15
دنیای پاک کودکی را دوست دارم فقط به این خاطر که توش دروغ جایی نداره آخه چرا ما این همه به همدیگه دروغ میگیم؟
-
ستاره
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 11:23
تو آسمونو که نگاه میکنم دو تا ستاره میبینم هر کدوم از اون یکی کم نورتر به یکی از ستاره ها که نگاه میکنم میبینم داره سو سو میزنه به قول خودش میخنده اما تو دلش هیچ نوری نداره به ستاره دیگه یا همون ونوس خودمون سه ساله دارم نگاه میکنم اما اون دیگه حتی چشمکم نمیزنه هر دفعه که میبینمش بهم میگه دعا کن نورمو از دست ندم دفعه...
-
بابا جون روزت مبارک
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 11:52
بابا جون تو بی نظیری بهترین بابای دنیایی خیلی دوستت دارم زحمتهایی که برام میکشیو حتما جبران میکنم بابا جونم روزت مبارک
-
من کله شقم
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 14:50
من میگم هر دفعه به حرف مامانم گوش ندم ضرر میکنما اما بازم کله شقی میکنم بنده خدا راست میگفتا من هی بهش میگفتم چرا نسبت به همه چی به چشم بد نگاه میکنی جواب میداد نه عزیزم تو سطحی به قضیه نگاه میکنی پ.ن بیا حالا هی به حرف مامانت گوش نده باز هم ضرر کن
-
م ا د ر
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 00:16
سلام دوست من سلام عمرم سلام عزیزم سلام مامان خوب و نازم فقط میتونم بگم خیلی دوستت دارم همیشه میگی تا خودت مادر نشی نمیتونی احساس ما مادرها را بفهمی وقتی دلتنگ و نگران بچه هاشون میشن خوب مامان من بی خود نمیگن که بهشت زیر پای مادران است همیشه محتاج آغوش پر مهر و محبتت هستم روزت مبارک پ.ن: قدر مادراتونو بدونید به خدا هیچ...
-
خسته ام
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 09:21
ببینم شما چقدر اعتقاد دارید که هر اتفاقی که تو زندگی آدم اتفاق می افته دست خودشه یا اینکه فکر میکنید بیشتر زندگی آدم جبره دیشب با کسی صحبت میکردم میگفت زندگی 10 درصدش دست خودته بقیش هر چی اتفاق بیافته دست خودت نیست من میگفتم بیشتر واقعیات زندگی ما دست خودمونه میگفت نه اشتباه میکنی اگه توی شرایطش قرار بگیری دست خودت...
-
تولد وبلاگم مبارک
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 22:16
سلام دوستان عزیزم امشب معلومه که خبریه باز سرو کله من پیدا شد یک سال پیش بود نمیدونم سرم خورد به سنگ, سنگ خورد تو سرم,یکی زد تو سرم,نمیدونم چه اتفاقی افتاد اومدم یه وبلاگ ساختم اسمشم گذاشتم فقط خودم و خودم حالا کلی ماجرا داشتیم که چرا فقط خودم و خودم که اومدم یه پست اختصاص دادم برای پاسخ به این سوال که ذهن خیلی از...
-
...
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 21:25
یه روز زنگ زدم به دوستم خیلی بی حال جواب داد گفتم اتفاقی افتاده؟گفت آره حال مامان بزرگم خوب نیست بردنش بیمارستان. باهاش خداحافظی کردم گفتم به منم خبربده حالش چطوره شب خبر داد که فوت کرد بعدا بهش زنگ زدم که بپرسم مراسم ختمش کی هست که شرکت کنم خیلی ناراحت بود می گفت روز قبلش بود زنگ زد گفت مادر جون بیا پیشم خونه تنها...
-
تولدم مبارک
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 21:29
دقیقا همچنین روزی یه جایی روز چهارشنبه سال 64 چشم یه دختر کوچولو و تپل مپلی به این دنیا باز شد برگردیم به اون روز من که یادم نمیاد اما گریه های این دختر کوچولو لبخند را به لبای خانوادش هدیه داد حالا 21 سال از روز میگذره کوچولو بزرگ وبزرگتر میشه تعداد شمعهای روی کیک تولدش بیشتر و آرزوهاش گنده تر میشه دختر کوچولوی سال...
-
بلند پرواز
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 22:22
- اینقدر بلند پرواز نباش - تو چی کار داری با من؟ -آخر سرت میخوره به طاق آسمون بدجوری میخوری زمین از من گفتن بود و تو گوش ندادن -من باید ریسک بکنم -باید؟ -میفهمی؟ -به چه قیمتی؟ -به هر قیمتی نباید از هیچ چیزی ترسید -امیدوارم از کارت پشیمون نشی پ.ن: ۱.یکی از دوستان قدیمی ام ایوب عزیزدر وبلاگ یک ژنرال بی لشگر بحثی جالب...
-
کمک زوری؟!مگه میشه؟
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 22:18
- تنها کسی که میتونه کمکش کنه خودتی -چه کار میتونم بکنم واسش -کمکش کن -آخه باید ازم کمک بخواد تا کمکش کن -تو باید کمکش کنی فقط خودت. فهمیدی؟ - به حرف من گوش نمیده اون باید تجربه کنه تا سرش بخوره به سنگ - اگه سرش بخوره به سنگ شاید دیگه نتونه بلند بشه -اون باید بخواد من نیمیتونم زورش کنم - آره باید زورش کنی ... آخه مگه...
-
بهترین سفرم
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 15:03
- با کلی بدبختی به این زنگ بزن به اون زنگ بزن بلیط رزرو کردم پس فردا میرم بلیط بگیرم 28 ام پروازمونه - بابا چه خوب میشد مامان هم باهامون میومد -عیبی نداره دفعه بعد ایشالله فردای همون روز - بابا مسافرتو کنسل کن -چرا؟ - دیگه لازم نیست ما بریم داداش خودش داره میاد ایران ما خواستیم اونو غافل گیر کنیم اون از ما زرنگتر بود...
-
آخرین پست سال ۸۴
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 07:39
چقدر ثانیه ها نامردند گفته بودند که بر می گردند برنگشتندو پس از رفتنشان بی جهت عقربه ها می گردند سال 84 دیگه کم کم داره نفسهای آخررا میزنه و به سال 85 نزدیک میشیم انگار همین دیروز بود که خودمونو برای سال 84 آماده میکردیم واقعا که روزا چقدر زود میگذرند تو این یکسال خیلی چیزاها تجربه کردم و یاد گرفتم هم خاطرات خوب داشتم...
-
خوشبختی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 21:23
توی یک کتابی خوندم آدمها نمی توانند با خوشبختی کنار بیایند حالا یه علامت سوال گنده بالای سرمه آیا واقعا اینطوره؟ پس همینه که میگن وقتی احساس می کنی خیلی خوشبختی اون حس برای همون زمان خاصه اما بعد از مدتی این حس از بین میره نه اینکه احساس کنی خیلی بدبختیا اما اون حس قبل را نداری؟! نه میتونم بگم این جمله درسته یا...
-
دیوونه ها هم دل دارند
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 23:13
-سلام -سلام -ببخشید آقا قیمت اون یخچال چنده؟ ...-تومان -قسطی هم میدید؟ -بعله ببخشید خانم یه سوال میتونم ازتون بپرسم -بفرمایین -شما چهرتون خیلی آشناست شما خونتون توی خیابان... نیست -خانه پدرم اونجاست -شما چند بار از جلوی مغازه من رد شدید منو یاد یکی از دوستان قدیمیم میاندازید منزل پدرتون توی کوچه... نیست؟ -نه یه کوچه...
-
Happy Valentine`s Day
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 00:03
گفتن روز والنتاین روز عشاقه باید پسر برای دختر مورد علاقه اش و دختر برای پسر مورد علاقه اش کادو بخره حالا یکی نبود که عاشقت باشه یا خودت عاشق کسی نیستی اون وقت چی؟ مگه تو خودتو دوست نداری؟مگه عاشق خودت نیستی؟ خوب واسه خودت کادو بخر اشکالی داره؟ آدم باید اول خودشو دوست داشته باشه تا آمادگی دوست داشتن کس دیگه ای را پیدا...