-
ربنای آخر
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 23:12
عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت حنجر جبرئیل هم با نام تو تطهیر شد تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت نخلهای تشنه از تنهایی ات خم می شدند تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی! رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت در دل رود فرات از ماهیان باید شنید مرثیه بر آن...
-
دختر یا پسر؟
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 12:03
مامان: دخترم بیا این کارو انجام بده :مامان نمیتونم بلد نیستم مامان:بیا یاد هم میگیری بالاخره باید یاد بگیری :این کارو من نمیتونم انجام بدم مشتاق هم نیستم یاد بگیرم مامان: کاش پسر بودی :مامان بالاخره شما هم فهمیدی من اشتباهی دختر شدم؟ مامان یادته بچه که بودم من بین اون همه پسر که ماشین بازی میکردند نقش من اون وسط مامان...
-
بعد از مدتها سلام
جمعه 30 دیماه سال 1384 22:21
سلام به دوستان خوبم که همیشه و در همه حال همراهم بودند من بالاخره از سفر اومدم البته خیلی وقته که برگشتم ولی مشغول امتحاناتم بودم به خاطر همین نتونستم زودتر از اینها آپدیت کنم میدونم بدقولی کردم چون الان دو ماه هست که آپدیت نکردم از همه شما دوستان عزیز عذر میخواهم اما سفر؟! خیلی از از شماها دلتون میخواست بدونید کجا...
-
آخرین دیدار
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 09:45
برای اولین بار دو پرنده در آغوش یکدگر / غرق در بوسه تازه می دانستند چقدر دوست دارند عاشقانه بودن را .... چقدر دیر... هوا طوفانی و ابرها بارانی – آه چقدر ابرها میل بارش دارند چقدر زیباست این حس ...دوست داشتن و دوست داشته شدن در میان طوفان های خنده و دشنام / آن دو دست در دست یکدگر اما این نگاه های آخر در کنار اسکله ......
-
کدومش لذت بخش تره؟
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 10:28
برای کسی تا اونجا که از دستت برمیاد هر کاری میکنی اما دریغ از یه تشکر خشک و خالی. البته هیچ منتی نیست اما خوبه برای دلخوشی تو هم که شده یک لبخند آمیخته با تشکر که حتی بابتش هیچ مبلغی لازم نیست بپردازه دریغ نکنه. حالا برو یکمی دورتر وقتی به یه پیرمردیا پیرزن کمک خیلی خیلی ناچیز میکنی اینقدر این کار در نظرشون بزرگ میاد...
-
صدای شکستن دلم
شنبه 21 آبانماه سال 1384 20:10
دلم پر زد واسه پرسه زدن توی کوچه های پاییزی زدم به یکی از همین کوچه پس کوچه ها صدای خش خش برگهای پاییزی گوشمو نوازش میداد باد برگها رو این ور اونور میبرد چشمهای من هم دنبال اونها می دوید آسمون هم دلش مثل دل من گرفته بود یک قدم که برداشتم قدم بعدی رو روی یکی از همین برگهای زرد پاییزی گذاشتم صدای خردشدنش رو شنیدم قلبم...
-
وداع با رمضان
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 18:24
سلام بر تو اى نزدیکى که وقتى بودى گرامى بودى و حال که در آستانه رفتن هستى، رفتنت فاجعه است و ما را غمگین مىکند همچون کسى که عزیزترین عضو خانوادهاش را از دستبدهد. سلام بر تو اى دوست با الفت که وقتى آمدى، ما را مسرور کردى و وقتى رفتى، ما را گداختى و رفتى، داغ زدى و رفتى! ماه پر فیض و نور و سرشار از برکت رمضان هم...
-
یادش بخیر
شنبه 7 آبانماه سال 1384 14:21
یادش بخیر اولین روزی که میخواستم برم مدرسه چه شورو حالی داشتیم.دقیقا 15 سال از اون روز میگذره، آرزو داشتم یکبار دیگه یک روز از کلاس اول رو تجربه کنم. از اونجا که مامانم معلم کلاس اوله تصمیم گرفتم یک روز برم سر کلاسش بشینم . بالاخره تصمیمو عملی کردم با چه شورو هیجانی رفتم مدرسه،صدای بچه ها که از کلاسها میومد با هم قاطی...
-
در تنگ
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 14:12
" بکوشید تا از در تنگ داخل شوید ، زیرا که در بزرگ و فراخ به ضلال می رسد و بسیارند کسانی که از این دروازه می گذرند ، اما تنگ است دری که به زندگی راه می برد و باریک است راهی که به سر چشمه حیات میرود و کم اند کسانی که این در و این راه را می یابند." جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است * حافظ * پ.ن :مطلبی که برای این پست...
-
زندگی
جمعه 22 مهرماه سال 1384 18:09
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت . آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید : آیا لیوان پر...
-
سلام به رمضان
شنبه 16 مهرماه سال 1384 00:49
خداوند در شب های بی خوابی همراه شما خواهد بود ، وبا عشق خویش اشک های شما را خواهد زدود . سلام فرا رسیدن ماه مبارک و پر برکت رمضان را به همه شما عزیزان تبریک میگم طاعات و عباداتتون قبول باشه ما را هم از دعای خودتون بی نصیب نگذارید. من از این به بعد به خاطر مشغله درسی هفته ای یک بار آپدیت میکنم از همه عزیزانی که به...
-
ساحل خوبیها
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 14:01
چه کسی روح تنها و خسته مرا آزرد؟خودم بودم ٬ امشب گله ازخود پیش خدا میبرم ٬ خدا هم روشو از من برمیگردونه ٬ اون هم میدونه چقدر به خودم بد کردم . خودمو به دریا میسپارم٬ سوار بر قایق چوبی و شکسته میشوم٬پارو میزنم و از ساحل دور میشم خودمو وسط آبی دریا میبینم. به دور دست نگاه میکنم ٬هنوز باید برم ٬اما راه طولانیه و دل هم...
-
داستانک
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 23:45
سرعت عشق عشق او رفته بود. از شدت نا امیدی خود را از پل گلدن گیت پرت کرد. از قضا ٬ چند متر جلوتر ٬ دختری به قصد خودکشی شیرجه زد. دوتایی وسط آسمان همدیگر را دیدند.چشم در چشم هم دوختند. کیمیای وجودشان جرقه ای زد.عشق واقعی بود . فهمیدند.سه پا با آب فاصله داشتند.
-
خاطرات
شنبه 2 مهرماه سال 1384 22:37
زندگی دفتری از خاطره هاست خاطراتی شیرین خاطراتی مغشوش خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد "مهدی سهیلی" دفتر خاطراتت را بگشا بنویس٬ بنویس هر آنچه در دل داری بنویس چه تلخ٬ چه شیرین خاطرات تلخ را بنویس چون توان بدوش کشیدن آن را نداری خاطرات شیرین را بنویس و بارها بخوان و لذت ببر پ.ن: به وبلاگ ساناز و مسعود هم سر بزنید از...
-
آرزوی یه کودک
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 19:57
سلام خواستم یه داستان براتون تعریف کنم البته داستان نیست عین حقیقته خودمم شاهد ماجرا بودم اما خوندنش خالی از لطف نیست؟! تا حالا دیدید یه کودک یه آرزو داشته باشه وقتی برآورده میشه از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجه اینقدر شاده که اطرافیانو هم خوشحال میشه. کودک داستان ما همیشه آرزو داشت دو تا خرگوش داشته باشه حتی رویاهاش...
-
ستاره
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 00:27
در کوچه پس کوچه های دلتنگی ام زیر نور مهتاب رو به آسمون میکنم و از میون میلیون ها ستاره ستاره زندگیم را میجویم آره پیداش کردم ایناهاش اون یکی که از همه نورانی تره مال خودمه مال خودمه و خودم هیچ کسی دیگه هم نمیتونه ازم بگیره راستی شما هم ستاره دارین؟
-
نت های زندگی
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 00:56
دُ ... دلتنگی این روزها دستی است که به بدرقه ات تکان می خورد ر ... رود خاموش چونان رگهای دستی پیر خشکیده است می ... مردم در آینه بندان شهر به تماشای خود نشسته اند فا... فردا بی آنکه به انتظارش باشی از راه خواهد رسید سُل ... سرمای پیرامون از صدای گریه ای در شب می آید لا ... لابلای این شال کهنه مخفی شو تا خاک دلت را سرد...
-
دل
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 23:28
نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آنکه که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من ... سیمین بهبهانی
-
اشتباه
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 22:18
هرگز اشتباه نکن... اگر اشتباه کردی تکرار نکن ...اگر تکرار کردی اعتراف نکن ... اگر اعتراف کردی التماس نکن... و اگر التماس کردی دیگه زندگی نکن !!؟
-
دروغ چرا؟
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 16:19
نمیدونم آخه این دروغ چیه که هر کی هر جا کم میاره میگه، حالا به هر قیمتی. امیدوارم اونی که باید این مطلبو بخونه حتما یه سر بزنه،میخوام بهش بگم تو خیلی ضعیفی،ضعفت هم در صداقت و راستگوییه برو خودتو اصلاح کن چون بعدا برات گرون تموم میشه. شاید اگه حقیقتو بهم میگفتی اینقدر ناراحت نمیشدم که وقتی فهمیدم دروغ گفتی ناراحت...
-
زندگی
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:08
زندگی مانند یک بوم نقاشی است هرچه بر روی آن بکشی، همان می شود. می توانی رنج و محبت روی آن نقاشی کنی ، از طرف دیگر می توانی نقش عشق و شادی و خوشبختی بر آن بیفکنی شکوه و عظمت وجود انسانی تو در این آزادی خلاصه می شود. دلیل اینکه در این دنیا این همه رنج و عذاب وجود دارد این است که آدمها نادان هستند نمی دانند بر روی این...
-
چرا خودم و خودم
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 22:23
سلام خیلی از دوستان میل زده بودند یا در قسمت نظرات ازم دلیل نام گذاری این وبلاگ رو با این عنوان سوال کرده بودند یا بعضیها هم انتقاد کرده بودند که اصلا این اسم مناسب نیست، شایداین اسم رو دلیل بر خودخواهی و غرور من میدونند اما ناشی از برداشت غلط اونهاست. البته بهشون حق میدم اما منظور من از این اسم خودم وتنهاییهام هست...
-
میتوانی
جمعه 7 مردادماه سال 1384 22:12
میتوانی فرصت این را داشته باشی که گلها را بویی میتوانی امروزراهدیه ای بدانی و فردا را هدیه ای دیگر میتوانی برگی پر معنا به برگهای دفتر زندگی ات بیافزایی میتوانی بذرهای رویاهایت را بکاری و باورشان کنی و کاش که بتوانی ببینی تا باران نباشد رنگین کمان نیست و تا تلخی نباشد شیرینی نیست تقدیم به بهترین دوستم ساناز عزیز که...
-
وقتی...
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 23:48
وقتی چشمات دیگه اشکی برای ریختن نداشته با شه وقتی دیگه قدرت فریاد زدنم نداشته باشی ...... وقتی دیگه هر چی دل تنگت خواسته باشه گفته باشی وقتی دیگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته با شن.. وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه .... وقتی چشم از دنیا ببندی وآرزوی مرگ کنی... وقتی احساس می کنی دیگه هیچ کس تو رو درک نمی کنه وقتی احساس...
-
آیینه
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 11:53
رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم سلام خواستم از تمامی دوستانی که میان و نظر میدن و باهام همدلی میکنن تشکر کنم, فعلا من یکی دو هفته نیستم آپدیت کنم میخوام یه چند وقتی خودم و خودم نباشم خودم باشم و دیگران شاید از این حال و هوا در بیام برام خیلی دعا کنید بازم با نظراتتون منو دلگرم...
-
بهانه
جمعه 10 تیرماه سال 1384 01:13
امشب چشمام هوای باریدن کرده آه مامان چقدر دلم واسه آغوش گرمت تنگ شده همون آغوشی که چند شب پیش به رویم گشودی و اجازه دادی تا اونجا که تونستم زار بزنم و دلمو خالی کنم تو هم دست روی سرم بکشی و نوازشم کنی. شاید اینجوری آروم بشم اما حیف که روشو ندارم میدونم که می خوای بگی بیهوده اشک میریزی، می خوای بگی نگرانیم بی مورده...
-
خدا به همراهت
جمعه 3 تیرماه سال 1384 23:21
مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود ***** می خواست که از اینجا بره اما نمیدونست کجا دلش پر از گلایه بود ولی نمیدونست چرا چه زود گذشت اومدی ورفتی.اما این رفتنت یه جور دیگه بود . با تمام رفتنات فرق می کرد .وقتی بدرقه ات می کردم غم تنهایی و دلتنگی های نیومده تو چهرت داشت داد می زد. چقدر...
-
گنجشک و ماه
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 20:35
غروب گنجشک گفت : من آزادم و عاشقت هستم اما تو خیلی زیبایی و خیلی دور می دانم هر چه پرواز کنم به تو نمی رسم از لب برکه پرید و کنار فانوس کهنه کلبه نشست که قرار بود_ روشن شود * ماه حرفهای دلش فراوان بود ماه دلش عجیب گرفته بود ماه آن شب باز هم زیباتر شده بود
-
شهر نقاشی
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 23:55
من از از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این نقاشی دنیای تنهایی بماد یادگار خستگی هایم و می دانم که هر چشمی نخواهد...
-
سخت ترین قضاوت
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 00:15
تا حالا شده بخواین بین دو نفر که خیلی دوستشون داری قرار بگیرین و قضاوت کنین؟ چقدر سخته ،آدم نمیدونه چیکار کنه و حق رو به کی بده ، حالا از همه اینها گذشته مشکل اینجاست که هیچ کدومشون هیچ تقصیری ندارند اما باید یکدومشون محکوم بشه ، هرچقدر بحث می کنیم می رسیم به اینکه باید شخص سومی باشه که کاسه کوزه ها رو سر اون بشکنیم،...