آخرین پست سال ۸۴

چقدر ثانیه ها نامردند                گفته بودند که بر می گردند

برنگشتندو پس از رفتنشان        بی جهت عقربه ها می گردند

norooz

 

سال 84 دیگه کم کم داره نفسهای آخررا میزنه و به سال 85 نزدیک میشیم
انگار همین دیروز بود که خودمونو برای سال 84 آماده میکردیم واقعا که روزا چقدر زود میگذرند
تو این یکسال خیلی چیزاها تجربه کردم و یاد گرفتم هم خاطرات خوب داشتم هم بد . خوبیهاش یادم میمونه اما بدیهاش را میسپارم به زمان که همینطور داره میگذره با خودش ببره.
چون نمیتونم دیگه تا بعد از تعطیلات online  بشم خواستم پیشاپیش سال نو را به تمام دوستان خوبم که از وقتی این وبلاگ را ساختم لطفشون شامل حالم بوده  و هست و خیلی چیزها یادم دادند تبریک بگم امیدوارم سال پر بار و برکتی همراه با موفقیت پیش رو داشته باشند.
حالا که با اومدن بهار دلامون بهاری شده دستامونو بهم بدیم و سال جدید را با شور و حال بیشتراز سالهای قبل آغاز کنیم  گذشته که گذشت در زمان حال زندگی کنیم  با هم مهربون باشیم به همدیگه عشق بورزیم و برای هم روزهای خوبی را آرزو کنیم.
سر سفره هفت سین ما را هم فراموش نکنید.

شاد باشید و پیروز

 

 


خوشبختی

 

توی یک کتابی خوندم آدمها نمی توانند با خوشبختی کنار بیایند
حالا یه علامت سوال گنده بالای سرمه
آیا واقعا اینطوره؟
پس همینه  که میگن وقتی احساس می کنی خیلی خوشبختی اون حس برای همون زمان خاصه اما بعد از مدتی این حس از بین میره نه اینکه احساس کنی خیلی بدبختیا
اما اون حس قبل را نداری؟!
نه میتونم بگم این جمله درسته یا اشتباست
نظر شما چیه؟

دیوونه ها هم دل دارند

 

?

-سلام

-سلام

-ببخشید آقا قیمت اون یخچال چنده؟

...-تومان

-قسطی هم میدید؟

-بعله ببخشید خانم یه سوال میتونم ازتون بپرسم

-بفرمایین

-شما چهرتون خیلی آشناست شما خونتون توی خیابان... نیست

-خانه پدرم اونجاست

-شما چند بار از جلوی مغازه من رد شدید منو یاد یکی از دوستان قدیمیم  میاندازید منزل پدرتون توی کوچه... نیست؟

-نه یه کوچه بالاتره

-عجیبه یک دوست داشتم شبیه شماست توی مدرسه با هم رفیق بودیم

-اسم دوستم م... بود

-ااااااا این که برادر منه

-وای م... برادر شماست؟

- کجاست ؟چه کار میکنه؟ما توی مدرسه دو سال دبیرستان دوست صمیمی بودیم بعد که ما از اون محل رفتیم فراموشش کردم ولی با هم  خیلی خوب بودیم خیلی دلم میخواد بدونم  الان چه کار میکنه

راستی زن گرفته؟بچه داره؟

- گوشه چشم خواهر خیس میشه

- میگه سال سوم دبیرستان  دچار شوک روانی شد توی بیمارستان روانی بستریش کردیم

حالش بهتر شد اما دکترها گفتند که دچار بیماری شیزوفرنی شده دیگه هم خوب نمیشه باید تا آخر عمرش تحت درمان باشه وباید  باهاش مدارا کنید

از اون به بعد دیگه م... شاد و سرحال با وجود اینکه همیشه بهترین شاگرد مدرسه بود درسو ول کرد و خونه نشین شد ازدواج هم نکرد

- سرکار میره؟

-چند جا رفت برای کار دوباره دچار حمله روانی شد باز بستریش کردیم و کارو رها کرد بعد از اون باز هم یه جا مشغول کار شد اما نتونست دوام بیاره

چهره مغازه دار پریشون شد

-پس الان چه کار میکنه؟

- پدرم چند سال پیش سرطان گرفت عملش کردن خوب شد  مادرمم مریض شد  اما پدرم دیگه توانایی انجام کارهای خونه رو نداشت کارای خونه رو میکنه از مادرم نگه داری میکنه به پدرم کمک میکنه

- میتونم ببینمش؟ برم خونتون؟

-  اگه اینکارو نکنید خیلی بهتره چون ناراحت میشه که شما توی اون وضع ببینیدش

مغازه دار میره تو فکر میگه قربون خدا برم چه حکمتی تو کارشه من به کجا رسیدم اون به کجا رسید

خواهر م... گریه اش میگیره  از مغازه دار خداحافظی میکنه میره حتی یادش میره که اصلا واسه چی وارد مغازه شده بود

 

 

 

 

تا حالا به بیمارستان روانی رفتید؟

اصلا به بیماران روحی و روانی با چه چشمی نگاه میکنید؟

لابد براتون حکم یه آدم دیوونه رو داره که تنها کاری که هنگام برخورد با اونها انجام میدید فاصله گرفتن از اونهاست یا به قول بچه ها فرار

چرا که میترسید و از وقتی که یادتون میاد بهتون گفتن نزدیک فلانی نشید دیوونست باور کنید بی آزارترین آدمها همینها هستند

اینها نا خواسته دچار این بیماری شدند هر کاری که انجام میدند از روی خواسته خودشون نیست

مظلومترین بیمارا همین نوع بیمارا هستند چون حداقل بیمارای جسمی اگه بیافتن گوشه بیمارستان هستند کسانی که حس دلسوزیشون گل کنه و بروند ملاقاتشون اما این نوع بیماران همیشه طرد میشوند

گرچه اونها از اینکه کسی بهشون ترحم کنه بیزارند

اما کسانی توی بیمارستان روانی هستند که چشمشون به پنجره های حصار کشیده شده و سیم خاردارهای دور محوطه هواخوریشون خشک شد اما از آشناهاش کسیو ندید که براش حتی فقط دست تکون بده

نمیدونم چرا اینهارو دارم میگم اما از وقتی این ماجرا را شنیدم یه حال عجیبی بهم دست داد

من چند بار  برای ملاقات کسی به بیمارستان روانی رفتم

وقتی از درش وارد شدم میدیم همه چشمها به سمت من خیره شده

دختر خوشگلیو میدیدم هم سن خودم که تکیه داده به دیوار داره با خودش حرف میزنه وقتی از پرستارمیپرسم برای چی آوردنش اینجا میگه برای افسردگی شدید و خودزنی

تازه عروسی را میبینم  که 15 روز از عروسیش گذشته  و چهار دست و پا روی زمین راه میره پرستار دلیل بستری شدنشو دیدن تازه داماد بی جونش به خاطر گازگرفتگی بیان میکنه

یه دختری را دیدم که دراز کشیده بود روی تخت و فقط به سقف اتاق نگاه میکرد به ظاهر میومد از خانواده سطح بالا باشه  دوباره از پرستار پرسیدم این دختر اینجا چکار میکنه

گفت این دختر توی فرانسه بزرگ شده 2 ساله که اومده ایران دچار تضاد شخصیتی و فرهنگی شده یه جورایی دچار شوک روانی شده بعد خانوادش مجبور شدند اینجا بستریش کنند

و خیلی های دیگه که این مثالها توش انگشت شماره

وقتی به خونه برمیگشتم  تا چند روز توی فکر بودم 

اصلا از دنیا سیر میشدم

تنها کاری که میتونستم بکنم  خدا رو شکر میکردم و از خدا یه تن سالم می خواستم

اینها رو گفتم یه کم به خودمون بیایم که کی هستیم و چی کار میکنیم

سعی کنیم اینجور بیمارا رو به مانند بیمارای جسمی ببینیم

اونها که توی این دنیا از سلامتی روانی محروم بودند پس محبتمونو از اونها دریغ نکنیم

دلگرمشون کنیم و ازشون فرار نکنیم

و در آخر قدر سلامتی خودتونو بدونید 

 

پ.ن:

1. از دوست خوبم مهدی شکرانی برای طراحی این قالب زیبا تشکر میکنم  واقعا ممنونم

2. من به تازگی در وبلاگ شبهای تنهایی من شروع به همکاری با Forgetful  کردم اگر دوست داشتید آنجا هم سر بزنید

ببخشید این پست خیلی طولانی شد .برای تک تکتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

شاد باشید