وقتی آسمان با پرنده ها لبخند میزنه

 

 

داشتم مجله موفقیت میخوندم که به مطلب زیر برخوردم دقیقا حرف دل منو به عنوان یه عضو کوچیک تو این دنیای بزرگ مجازی زده برای شما هم مینویسم تا بخونید

این  نوشته از وبلاگ زیر برداشت شده

http://dellgir.blogfa.com

می دانی عزیز من , آدمها این روزها به دنبال آسانترین رابطه هایند , همه چیز را کوتاه و فشرده میخواهند , حاضر و آماده ...برای همین است که آخر مطالب طولانی نظر میدهند : وبلاگ زیبایی داری به منم سر بزن ! این روزها دیگر کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر  را از روی نوشته هایش کشف کند , زیباییهایش را بیرون بکشد , تلخی هایش را صبر کند , آدمهای امروز دوست های کنسروی می خواهند , هیچ کس حال وحوصله پخت و پز ندارد ,یک کنسرو میخواهند  که فقط درش را باز کنند. بعد  یک نفر  مهربان و شیرین  از تویش بپرد بیرون  و هی لبخند بزند و بگوید حق با شماست.

من اما دوست دارم ذهن همه را بخوانم , دردهایشان را بچشم , شادی شان را حس کنم , ساعتها شاید پست طولانی و آشفته شان را می خوانم  تا بفهمم چه حسی دارند. من آدمها را دوست دارم , نه به خاطر آنچه بروز میدهند , به خاطر آنچه هستند و نمی توانند فریاد بزنند , دوست دارم چشمهای شان را تماشا کنم , غرق شوم در رازهایشان  , احساسات به زبان نیامده شان  را کشف کنم و بعد عاشق شان شوم.

 

 

پ.ن 1: بدجوری دلتنگم شاید منتظر کسی هستم شاید منتظر چیزیم شاید منتظر اتفاقی هستم نمیدونم...

پ.ن2 : نمیدونم چرا برای اینکه یه دوست بخنده باید التماسش کنم  شاید من نتونستم دوست خوبی براش باشم که اگه بودم نمیذاشتم برای یه لحظه غم تو چشماش موج بزنه یا شایدم من زیادی دلم خوشه که انتظار دارم دیگران هم مثل خودم باشند.

پ.ن3 : دلم خیلی پره اما نمیدونم چه جوری و کجا و به کی بگم که خودمو خالی کنم.

پ.ن4 : عاشق بارونم الان دلم میخواد بارون بگیره از پشت پنجره نگاهش کنم.

گفتم بارون یاد  یه اس ام اس افتادم :

بدجوری دلم گرفته بود ... میخواستم ببینمش ... بهش گفتم: خدا... میشه دستی به سرم بکشی ؟... هوا ابری شدو بارون گرفت