بارون سرآغاز زندگی نو

۱۳خرداد ۸۵ 

و دیروز ۱۳ خرداد ۸۸ 

چه تصادفی 

هوا ابری آفتابی بود اما یه بارونی شدیدی گرفت که نگو  

بارونو دوست دارم زیاد 

رو صندلی زیر بارون نشستیم  

دلم میخواد به این احساساتت قشنگت  جواب  بدم اما باور کن شدم یه کوه یخ 

 

یه حقیقتو بدونید

 یه حقیقتو بدونید ........ گاهی اشکها رنگ خندست........ بعضی وقتها توی میدون.......  اونی که باخته برندست 

 

 

 

گاهی وقتها به همچین روزایی که فکر می کردم پیش خودم میگفتم چقدر تحمل این روزها برایم سخت خواهد بود 

یادمه توی گوشم همیشه زمزمه میکردی

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواندو از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد  

همیشه هم حس بدی بهم دست می داد وقتی اینو برام میخوندی 

احساسم تا حالا به من دروغ نگفته هر وقت منتظریه اتفاقی بودم وقتی حسم بهم گفت اینطوری میشه راست گفت 

آخرین باری که دیدمت حس کردم دیگه تو رو با خودم نخواهم دید  

یه جایی میخوندم که هر کس که وارد زندگی آدم میشه  فقط میاد یه چیزی یاد بده بهت  و بره

تو یه چیزی رو خوب بهم یاد دادی بین احساس و عقلم یه مرزی قائل بشم اما خودت نمیدونستی این چیزی که یادم دادی به ضرر خودت باشه  

هنوز نتوستم کاملا بفهمم چه چیزایی بهم یاد دادی زمان کمک می کنه که اینارو بفهمم

چقدر بهم گفتی یه کاری میکنی که پشیمون میشیا آما اون روز خیلی دیره اما نذاشتی من بگم که تو نکن چون خیلی پشیمون میشیا اما خیلی زود دیر میشه خیلی ی ی ی ی ی  

حرفای پست قبلمو پس میگیرم دیگه دوست ندارم که بهم زنگ بزنی حرفای نگفته رو بگم من دیگه حرفی ندارم 

خودم در تعجبم که چقدر راحت با این وضعیت کنار اومدم  اما خوشحالم من با خدای خودم معامله کردم و ازش خیلی ممنونم چون میدونم هیچ کارش بی حکمت نیست  

 

پ.ن: دارم سعی میکنم یه رنگ دیگه به زندگیم بدم

خداحافظ گل شب بو

همیشه فکر میکردم اگه بری برام هزار درده 

اما حالا که موندگار شدی میبینم اشتباه میکردم رفتنت یه درد بود اما بودنت هزارو یک درد 

  

 

نمیدونم از حرفم چی برداشت کردی ؟اما حتی نذاشتی توضیح بدم 

خبرمرگ بهتر از بی خبریه 

اگه خبر مرگ بهتره پس تموم برای همیشه اینجوری هم برای تو و هم برای من بهتره

 توسرم هزاران سوال بی جواب موند  

ازت گله ای ندارم اما کاش به حرفام گوش میکردی