شرح حال زندگی یک پیر مرد از زبان خودش

 


در خانواده  متدین و بزرگی به دنیا اومدم
تا قبل ازدواجم زندگی خوبی داشتم وارد ارتش شدم همونجا استخدام شدم
با هزارتا مشکل با دختر مورد علافه ام ازدواج کردم
شدم داماد سرخونه اون هم توی خونه با دوتا اتاق
یک اتاق پدر و مادر زنم زندگی میکردند در اتاق دیگر من و زنم
خیلی سخت بود
به خاطر سن کمی که زنم داشت درک بعضی مسائل براش مشکل بود
به خاطر تک فرزند بودن اکثر اوقات را با خانواده اش میگذراند
من هم خوب جوون بودم بالاخره یک سری انتظارات از همسرم داشتم
این موضوع همیشه اوقاتمو تلخ میکرد
و از بودن در کنار خانواده همسرم ناراحت بودم
با تمام سختی ها ساختم اما همیشه  دلم پر از غم  بود
توی همون اتاق دو تا از بچه هامو بزرگ کردم تا کم کم دست بالم باز شد و طبقه بالای اون خونه را ساختم و تا حدودی مستقل شدم
دو تا دیگه بچه به بقیه بچه هام اضافه شد
اونها بزرگ شدند در ازاش پدر و مادر زنم پیرتر میشدند
بعد از فوت مادر زنم روزگار دیگه به من روی خوش نشون نداد
زنم مریض شد
بعد از فوت پدر زنم پسرم دچار بیماری نا علاج شد
اون موقع بود که فهمیدم وجود پدر و مادر زنم  در کنار خانواده ام با اینکه  از اون وضعیت ناراحت بودم مانع از بعضی اتفاقات بود
بعد از این اتفاقات حالاپسر بزرگم شاید سالی یکبار یادش بیافته که پدرو مادری داره
یکی از دخترهامو که تنها فرستادم خونه شوهر حالا با دو نفر دیگه برگشته خونه بچگیاش
با وجود این که از این وضعیت ناراحتم نه به خاطر اضافه شدن 3 نفر دیگه به جمع خانوادگیمون بلکه به خاطر پاشیده شدن زندگی دخترم و
سرنوشت نامعلوم دو نوه ام
با آغوش باز پذیرفتمشون سر سفره کمی جمعتر میشینیم کمتر میخوریم اما با هم میخوریم
فکر میکنم حالا دیگه وجود اون ها در کنارم ممکن مانع اتفاقات ناگوار آینده باشه
الان با زن بیمارم  و دخترم و پسرم که بیماری ناعلاج داره و یه پسر دیگه ام و نوه هام زندگی میکنم
شاید از بین این همه آدم فقط بزرگترین فرزندم که دختره بعد از ازدواجش تونست  مزه خوشبختی را کاملا بچشه

 الان احساس بدبختی نمیکنم اما روزگار با من بازی خوبی نداشت
البته تمام اتفاقاتی که برام افتاد عکس العمل کارهای خودم بود

نظرات 59 + ارسال نظر
دریا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.ddarya.blogfa.com

سلام دیاینای عزیزم ..اپ کردم خانمی

ایوب دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ق.ظ http://kashkul313.persianblog.com

سلام.
متنی رو که نوشته بودی دوبار خوندم.
قبلی رو هم که الان دیگه نیست خونده بودم.
چند وقتی هم هست که نیستی .
نگرانم ... و برایت دعا گو ...
به وبلاگم سری بزن ... برایم عجیب بود که این پست من همخوانی با دل تو داشت. شاید مثل هم شده ایم...

نازینن سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ق.ظ http://ensaniiat.blogfa.com

سلام . جهت احوال پرسی خدمت رسیدم .
شاد و موفق باشی.

زهرا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ق.ظ

سلام
وب قشنگی داری
موفق باشی

منم چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ق.ظ http://adolfmanson.blogfa.com

سلام ...

بیا من آخرین آپم رو نوشتم ....

پس بیا ...

لطفن ...

نازنین چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ب.ظ http://ensaniiat.blogfa.com

دیانای عزیز سلام :
از حضور مهربانت در وبلاگم متشکرم .
همیشه شاد و موفق باشی.

امیر شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.azerakhsh-it.blogfa.com

سلام خوبی
چقدر این زندگینامه قشنگ بود
موفق باشی

نازنین یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ق.ظ http://ensaniiat.blogfa.com

سلام :
میلاد با سعادت امام رضا (ع) بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد .

رها جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ http://rahaeees.persianblog.com

این دنیا همون محل حساب پس دادنه حالا چه واسه کارای خوب چه بد من که به این معتقدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد