دل من دیرزمانی است که می پندارد:
"دوستی" نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ی ترد و ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روامی دارد
جان این ساقه ی نازک را
-دانسته-
بیازارد!
ادامه...
یه روز زنگ زدم به دوستم خیلی بی حال جواب داد گفتم اتفاقی افتاده؟گفت آره حال مامان بزرگم خوب نیست بردنش بیمارستان. باهاش خداحافظی کردم گفتم به منم خبربده حالش چطوره شب خبر داد که فوت کرد بعدا بهش زنگ زدم که بپرسم مراسم ختمش کی هست که شرکت کنم خیلی ناراحت بود می گفت روز قبلش بود زنگ زد گفت مادر جون بیا پیشم خونه تنها نمون آخه خانوادش مسافرت بودند از صمیمی ترین دوستام بود از اینکه میدیدم ناراحته ناراحت میشم یهو یاد مامان بزرگ خودم افتادم گریه ام گرفت گفتم فردا از دانشگاه برگشتنی میرم میبینمش 2 هفته ای بود ندیده بودمش فقط بهش زنگ میزدم بپرسم پاش که درد میکنه خوب شده یا نه همیشه تا نپرسم ازش پات درد میکنه یا نه هیچی نمیگه اما تا میپرسم میگه به جون تو خیلی درد میکنه طاقتم بریده خبر ندادم که میرم ببینمش سر زده رفتم در خونه باز بود زنگ نزدم داخل که شدم دیدم خونه خیلی ساکته در اتاق را که باز کردم یه گوشه نشسته بود انتظار نداشت منو اون لحظه ببینه اینقدر خوشحال شد تندی اومد طرفم اینقدر بوسم کرد منم هی بوسش میکردم رفت سر جاش نشست منم رفتم پیشش هنوز دهنمو باز نکرده بودم که پات چطوره خودش شروع کرد به گفتن گریه م گرفت اما خودمو نگه داشتم تو دلم گفتم الهی بگردم اینقدر درد بهش فشار آورده طاقتش تموم شده خودش به زبون اومده دیدم بابا بزرگم میخواد غذا درست کنه با اینکه کلاس داشتم گفتم ولش کن امروز نمیرم دیگه وسایلو از بابا بزرگم گرفتم خودم غذا را درست کردم ظرفایی که توی ظرفشویی بودو شستم بابا بزرگم گفت ولش کن خودم میشورم تو توی خونه خودتون از این کارا نمیکنی حالا یه روز اومدی بیا ببینیمت. کارا که تموم شد اومدم نشستم بابا بزرگم تشکر کرد مامان بزرگ سرمو بوسید گفت دستت درد نکنه مادر جون الهی خیر ببینی از جوونیت خواستم سرمو بذارم رو پای مامان بزرگ و بابا بزرگم گریه کنم بگم مامان جون آقا جون من خیلی کوتاهی میکنم منو ببخشید که دیر به دیر میام خونتون نه اینکه نخوام اما اینقدر سرمونو شلوغ کردیم گاهی اوقات به کارای واجبترمون نمیرسیم اما نمیدونم چرااحساس شرمندگی میکردم اظهار پشیمونی کنم بغض گلومو گرفت فضای خونه سنگین شده بود واسم کلاسمو بهونه کردم که برم بیرون کلی اصرار کردند از ناهاری که خودم درست کردم بخورم بعد برم اما نمیتوستم بشینم مامان جون و آقا جونمو تا تونستم بوس کردمو زدم از در بیرون اومدم خونه کلی گریه کردم لعنت فرستادم به هر چیزی که ما را از خیلی چیزا غافل میکنه البته این ماجرا برای چند روز قبله اما چون گفته بودم روز 18 اردیبهشت آپدیت میکنم چیزی ننوشتم به خدا خیلی دلم میخواد هر روز بهشون سر بزنم اما اینقدر دورو برمو شلوغ کردم که وقتی برام نمیمونه یه سری به این پیرزن پیرمرد بزنم شاید من خیلی خودخواهم که فقط خودمو میبینم
دیانا
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ
سلام چه طوری دیانا؟ مرسی که منو فراموش نکردی بعد مدت ها آپ کردم. من یکی که کوچیک مامان بزرگ و بابابزرگمم هستم دربست ولی چه کنم که به بلای تو گرفتارم وقت!!! یا حق
سلام دیانا جونم مسافرت که نمیشه گفت مسافرت درسی بود خیلی ممنونم الان اینی که نوشتی جریان من شده منم تو این چند وقت خیلی تنها شدم از دوستام و بچه های بلاگ اسکای هم دور شدم از اینکه تو بهم سر زدی خیلی خوشحال شدم موفق باشی با بهترین آرزوها
سلام دیاناجونم کجاییی خیلی کم پیدایی من اپ کردم ومنتظرتم بیا راستی نگفتی که از زهرا خبر داری یا نه//////// می دونی هر قدر می رم که باز کنم وبلاگشو میاد ها .و نظر خوایه باز نمی شه منتظرتم گلم
بهتون تسلیت می گم امیدوارم آخرین غمتون باشه .. هرچند که ...
rahman
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 ساعت 09:20 ب.ظ
salam..vaghean ali bood..harfi ke az del miyad be dell mishinad..man baraye avalin bar ke ba weblog shoma ashna shodam..vaghean lezat bordam..motshakeram..
دیانا خانم سلام...چندی بود که سازی ازسازهای این تن خسته مخالف مینواخت که ناچار به ترک این بدن گردید ...شرمنده از تاخیری چند وقته ...باز هم خواهم آمد و به امید دیدار
[ بدون نام ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 ساعت 04:50 ب.ظ
سلام ..عزیزم چرا آپ نمیکنی ؟ما آپ کردیم ..منتظریم ..مارو با اون یکی مرضیه و محمد اشتباه نیرا/؟؟؟مااز وبلاگ عشق من مرضیه هستیم ..منتظریم
سلام دیانا جان با نوشتت آتیش دلم رو بیشتر کردی دیانا جان بابا بزرگم مریضه حالش خیلی بده دکترا گفتن دیگه خوب نمیشه تازه یه ساله محبت متدر بزرگم رو از دست دادم که دارم بابا جونم رو هم از دست می دم تو رو خدا تا مادر بزرگت سالمه بهش توجه کن چون بعدا ژشیمونی هیچ فایده ای نداره . ببخش که نگرانت کردم و خبر ندادم تو رو خدا برا باباجونم دعاکن دعاکن خدا دیگه اینو ازم نگیره
تولدت مبارک ...
سلام چه طوری دیانا؟
مرسی که منو فراموش نکردی بعد مدت ها آپ کردم.
من یکی که کوچیک مامان بزرگ و بابابزرگمم هستم
دربست ولی چه کنم که به بلای تو گرفتارم وقت!!!
یا حق
سلام دیانا جونم
مسافرت که نمیشه گفت
مسافرت درسی بود
خیلی ممنونم
الان اینی که نوشتی جریان من شده
منم تو این چند وقت خیلی تنها شدم
از دوستام و بچه های بلاگ اسکای هم دور شدم
از اینکه تو بهم سر زدی خیلی خوشحال شدم
موفق باشی
با بهترین آرزوها
باز هم به هوای تو مینویسم ...~
سلام خوبی ؟
خدا بیامرزتش انشا الله همه ی پدر مادرا زنده بمونن
به منم سر بزن خوشحال میشم اپدیتم
تا بعد خدانگهدار
سلام دیاناجونم
شرمندتم که خیلی وقت نیمدم
یعنی نبودم
پست پایین تولدت بود
تولدت مبارک
من برای آخرین بار به روز کردم
تشریف بیارید
موفق و سلامت باشید
سلام چه طوری
ببخشید که یر شد
ممنونم که اومدی سر فراز کردی ما رووو.
قربئونت.
***********سعید********************
سلام..خوبی...خوشی..نمی دونم توی جامعه ماخیلی فراموش شدند..این یکی ازان افرادهستند....افرادکه وقتی ازدست بدهیم تازه یادمون می یادچه گل بودند...
آخر نوشتت باید مینوشتی : « اینا رو گفتم تا درس عبرتی باشد برای دیگران ! » ;)
...
با آرزوی موفقیت
در پناه حق
سلام دیاناجونم کجاییی
خیلی کم پیدایی
من اپ کردم ومنتظرتم بیا
راستی نگفتی که از زهرا خبر داری یا نه////////
می دونی هر قدر می رم که باز کنم وبلاگشو میاد ها .و نظر خوایه باز نمی شه
منتظرتم گلم
عالیه عزیز
سلام
آپم و منتظر حضور گرمتون
زود باشین خوشحالم کنین منتظرم
موفق و شاد باشین
بابای
***همنفس وبلاگ***
.............شیطان هم به شما سر زد.........
سلام .
بهتون تسلیت می گم امیدوارم آخرین غمتون باشه .. هرچند که ...
salam..vaghean ali bood..harfi ke az del miyad be dell mishinad..man baraye avalin bar ke ba weblog shoma ashna shodam..vaghean lezat bordam..motshakeram..
سلام دیانای عزیزم...خانومی ما باز آپ کردیم..نمیای پیشمون؟؟؟منتظرتیما..اتفاق جالبی افتاده...زود بیا
دیانا خانم سلام...چندی بود که سازی ازسازهای این تن خسته مخالف مینواخت که ناچار به ترک این بدن گردید ...شرمنده از تاخیری چند وقته ...باز هم خواهم آمد و به امید دیدار
سلام ..عزیزم چرا آپ نمیکنی ؟ما آپ کردیم ..منتظریم ..مارو با اون یکی مرضیه و محمد اشتباه نیرا/؟؟؟مااز وبلاگ عشق من مرضیه هستیم ..منتظریم
سلام دیانای عزیـــــــــزم.....
ما اپ کردیم ... منتظرتیم خانمیییییییی.....
سلام دیانا جان با نوشتت آتیش دلم رو بیشتر کردی دیانا جان بابا بزرگم مریضه حالش خیلی بده دکترا گفتن دیگه خوب نمیشه تازه یه ساله محبت متدر بزرگم رو از دست دادم که دارم بابا جونم رو هم از دست می دم تو رو خدا تا مادر بزرگت سالمه بهش توجه کن چون بعدا ژشیمونی هیچ فایده ای نداره .
ببخش که نگرانت کردم و خبر ندادم تو رو خدا برا باباجونم دعاکن دعاکن خدا دیگه اینو ازم نگیره
سلام
خوبی
یادت باشه ها به من خبر ندادی آپ کردی
می دونی من فقط یه مامان بزرگ دارم ... الانم خونه ما هستند ولی وقتی این نوشته رو خوندم راستش دلم لرزید
واقعا زیبا و دوست داشتنی و قابل تامل بود.... خوشحالم که با کلبه ی زیبات آشنا شدم...
salam khobi azizam mer30 az in ke zahmat kashidi daset dard nakona khili mamnon aziz in ham rozgar donya hast
bye merbonam
خیلی جالبه...
بهم سر بزن
توی وبلاگم واست لینک گذاشتم