تولد وبلاگم مبارک

 

سلام دوستان عزیزم

امشب معلومه که خبریه باز سرو کله من پیدا شد

یک سال پیش بود نمیدونم سرم خورد به سنگ, سنگ خورد تو سرم,یکی زد تو سرم,نمیدونم چه اتفاقی افتاد اومدم یه وبلاگ ساختم اسمشم گذاشتم فقط خودم و خودم

حالا کلی ماجرا داشتیم که چرا فقط خودم و خودم که اومدم یه پست اختصاص دادم برای پاسخ به این سوال که ذهن خیلی از دوستان را مشغول کرده بود(کسانی که این سوال توی ذهنشون وجود داره روی لینک چرا فقط خودم و خودم کلیک کنند) که اینقدر دوستان نگن تو چقدر خودخواهی که اسم وبلاگت اینه

وقتی که این وبلاگ را ساختم فکر میکردم یه جایی پیدا کردم بتونم حرف دلم را بزنم

اینجا را خیلی دوست داشتم و دارم و خواهم داشت

برام یه صندوق خاطرات شده بوسیله همین صندوقچه دوستای خوبی پیدا کردم که خیلی چیزها یادم دادند و خیلی هم دوستشون دارم و سعی میکنم به راحتی از دستشون ندم

از شروع سال جدید تا حالا تولد خیلی از وبلاگها و وبلاگ نویسها شرکت کردم خودم 2 تا تولد گرفتم یکیش تولد خودم دومیش تولد وبلاگ شبهای تنهایی من که بعضی موقعها هم اونجا مینویسم و امشب هم سومین تولد را میگیرم "تولد وبلاگ فقط خودم و خودم"

از روز تولد " فقط خودم و خودم " فکر نمیکردم این همه بازدید کننده داشته باشه که اینها همه لطف دوستان عزیزم هست که واقعا دوستشون دارم و هیچوفت محبتشونو فراموش نمیکنم

دوست دارم تا وقتی که میتونم اینجا بنویسم و این وبلاگ را سرپا نگه دارم

از همه دوستان خوبم

forgetful (شبهای تنهایی من),هیچکس(bofmens),دل آرام(مسافر سرزمین هیچکس),کیان(بوی باران), زهرا(ساعت تنهایی),فاطمه (یک تکه تنهایی ), زهرا(شیطون بلا), پریا(کلبه برفی من),مینا و حسین(وجود من),علی و آزاده(خیلی دور خیلی نزدیک) نازنین (کلبه کوچک من),فاطمه (سانای), حامد فردین(مرام خانه), پرنسس (یاس سفید),امیر(azerakhsh-it),سربدار(بهشت), امین(رویای قرمز),امیر حسین(وروجک جاهل),کیا(هر چه میخواهد دل تنگت بگو),نگار(از دل مهتاب),مرد پاییزی(پاییز),نازیلا(oneloveblue), مهتاب(شب سرد),شهاب(ختام),میرعلی(طواف), مازیار(کلبه آبی),فرید(bia2net),هادی(شبنم عشق),شادمهر(آهای خوشگل عاشق),محسن عارف(عشق تنها), نیما(شب غراموشی),وحید (domestic-wild),حسین (آهنگهای ایرانی و خارجی),مهدی (صدای سخن عشق),lonely(تنهایی یه عاشق),حسام(آیه های زمینی),حسام(فریاد در تنهایی),مهدی (دفتر عشق),الناز(unlimitedlove),حمید(حکمت تازیانه),لیلی(عطر یاس),محمد رضا و مونا(آشیونه عشقولانه محمد رضا و مونا), داوود خان(جلوه عشق),ئاسو(تنها شدن در پاییز غم),ایوب(ژنرال بی لشگر),کسری (شقایق روییده در کویر), مجنون(کجاست لیلی),دابی(dubbi),محمد(دارم از تو مینویسم), مهدی (زندون دل مهدی), صلیب نقره ای(silvercross), مهسا (آخرین ذرات موندن), تینا(tina-hoolo), هویت گمشده, نازنین,zedboys, رضا(یاور همیشه مومن),سولماز(antianjoman),محمد(هیچکس),ساناز(تقصیر من بود),گناه مقدس, مهرداد(پاپیون),تامی(بهترین دانلودها),شینا(با تو تا بینهایت),سیاوش(fonix),مقدس, عسل(seven),مریم(فصل آبی),afsoun,صادق(دیوونه خونه), حسین(قربون هر چی خوشگله),فاطمه(مگه عهد نبستی بی وفا),علیرضا(فرشته رویای من),علی(سرزمین دور),علی(برای دلتنگیهام),فرامرز(منم و یه دنیا تنها), آدم (بهشت جهنمی),مریم (فصل بی عشقی),امیر(sahel2007),مهندس طاهری(صدای بغض و سکوت),آتنا(دست نوشته های دلتنگی),امیر(کدامین واژه را باید فریاد کرد),مهدی(واژه کال), پویا(مرید راه عشق),ناگفته های مدفون, (کلبه خاطرات),میترا(نغمه های آفرینش),وادی عشق,سینا(دوباره سینا), پیام(چقدر چشمهای تو حسودند), بانو(به رنگ عشق),امیر(تنهاترین تنها کس تنهاییم),پارسا(خرابات نشینی),محمد و مرضیه,ملینا(melinalovable), محمد(یک شاخه زیتون),خاطره(خاطره کویر),اندرا(زندگی و عشق),بهزاد(یادداشتهای کودکانه),قول دادیم به هم...,آوا (یه روز بد),(هدف برای بینهایت),الهه(الهه باران),(درخت بید),تبار درد(تندیس تنهایی),mimic(حرفهای نگفتنی),(آخرین دقایق),امیر(صفحه دوست داشتنی),مرضیه و محمد,محمد(هم نفس),مهدی(طراح قالب),منتظر(نجوای شبانه),الهه(ایکاروس), جوجه(فقط خودم و خودت),دیبا(princessofneverland),رامین(سفرکرده),نیایش,جواد (امون بده),شیرین(شیرین بیان),مهرداد(godboygod),عرفان(erfan-online),جعفر(تبسم تلخ من),گلپسر(®GolPesa)

وخیلی دیگر از دوستان که اسمشون یادم نیست که این یکسال با شادیهام خندیدند و با ناراحتی هام ناراحت شدند و همه جوره همراهیم کردند تشکر میکنم امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پیروز باشند

 

...

یه روز زنگ زدم به دوستم خیلی بی حال جواب داد گفتم اتفاقی افتاده؟گفت آره حال مامان بزرگم خوب نیست بردنش بیمارستان. باهاش خداحافظی کردم گفتم به منم خبربده حالش چطوره شب خبر داد که فوت کرد بعدا بهش زنگ زدم که بپرسم مراسم ختمش کی هست که شرکت کنم خیلی ناراحت بود می گفت روز قبلش بود زنگ زد گفت مادر جون بیا پیشم خونه تنها نمون آخه خانوادش مسافرت بودند از صمیمی ترین دوستام بود از اینکه میدیدم ناراحته ناراحت میشم یهو یاد مامان بزرگ خودم افتادم گریه ام گرفت گفتم فردا از دانشگاه برگشتنی میرم میبینمش 2 هفته ای بود ندیده بودمش فقط بهش زنگ میزدم بپرسم پاش که درد میکنه خوب شده یا نه همیشه تا نپرسم ازش پات درد میکنه یا نه هیچی نمیگه اما تا میپرسم میگه به جون تو خیلی درد میکنه طاقتم بریده خبر ندادم که میرم ببینمش سر زده رفتم در خونه باز بود زنگ نزدم داخل که شدم دیدم خونه خیلی ساکته در اتاق را که باز کردم یه گوشه نشسته بود انتظار نداشت منو اون لحظه ببینه اینقدر خوشحال شد تندی اومد طرفم اینقدر بوسم کرد منم هی بوسش میکردم رفت سر جاش نشست منم رفتم پیشش هنوز دهنمو باز نکرده بودم که پات چطوره خودش شروع کرد به گفتن گریه م گرفت اما خودمو نگه داشتم تو دلم گفتم الهی بگردم اینقدر درد بهش فشار آورده طاقتش تموم شده خودش به زبون اومده دیدم بابا بزرگم میخواد غذا درست کنه با اینکه کلاس داشتم گفتم ولش کن امروز نمیرم دیگه وسایلو از بابا بزرگم گرفتم خودم غذا را درست کردم ظرفایی که توی ظرفشویی بودو شستم بابا بزرگم گفت ولش کن خودم میشورم تو توی خونه خودتون از این کارا نمیکنی حالا یه روز اومدی بیا ببینیمت. کارا که تموم شد اومدم نشستم بابا بزرگم تشکر کرد مامان بزرگ سرمو بوسید گفت دستت درد نکنه مادر جون الهی خیر ببینی از جوونیت خواستم سرمو بذارم رو پای مامان بزرگ و بابا بزرگم گریه کنم بگم مامان جون آقا جون من خیلی کوتاهی میکنم منو ببخشید که دیر به دیر میام خونتون نه اینکه نخوام اما اینقدر سرمونو شلوغ کردیم گاهی اوقات به کارای واجبترمون نمیرسیم اما نمیدونم چرااحساس شرمندگی میکردم اظهار پشیمونی کنم بغض گلومو گرفت فضای خونه سنگین شده بود واسم کلاسمو بهونه کردم که برم بیرون کلی اصرار کردند از ناهاری که خودم درست کردم بخورم بعد برم اما نمیتوستم بشینم مامان جون و آقا جونمو تا تونستم بوس کردمو زدم از در بیرون اومدم خونه کلی گریه کردم لعنت فرستادم به هر چیزی که ما را از خیلی چیزا غافل میکنه البته این ماجرا برای چند روز قبله اما چون گفته بودم روز 18 اردیبهشت آپدیت میکنم چیزی ننوشتم به خدا خیلی دلم میخواد هر روز بهشون سر بزنم اما اینقدر دورو برمو شلوغ کردم که وقتی برام نمیمونه یه سری به این پیرزن پیرمرد بزنم شاید من خیلی خودخواهم که فقط خودمو میبینم

تولدم مبارک

دقیقا همچنین روزی  یه جایی روز چهارشنبه سال 64 چشم یه دختر کوچولو و تپل مپلی به این دنیا باز شد
برگردیم به اون روز من که یادم نمیاد اما
گریه های این دختر کوچولو لبخند را به لبای خانوادش هدیه داد
حالا 21 سال از روز میگذره کوچولو بزرگ وبزرگتر میشه
تعداد شمعهای روی کیک تولدش بیشتر و آرزوهاش گنده تر میشه
 دختر کوچولوی سال 64 کیه؟
خودمم دیگه
تولدم مبارک 
نمیگم ایشالله 120 ساله بشم اما از خدا میخوام اگه قراره عمری کنم عمری مفید داشته باشم فقط همین

 

 

خودم به خودم میگم:


سلام
به آسمان بگو ببارد
شمع های خاموش را روشن کن
به پنجره بنگر
و کبوتری که زیر باران
به پنجره ات پناه آورده
به تو نگاه می کند
به اطلسی ها نگاه کن
و زیر لب نجوا کن
تولدم مبارک
آسمان را ببوس
شمع ها را فوت کن
کبوتر را امان بده
اطلسی ها را آب بده
به زندگی بگو :
تولدم مبارک

 

سلام دوستای خوبم
 امشب تولدمه بخورید  بریزید بپاشید برقصید شادی کنید
تولد خودمه فقط خودم و خودم
این کیکهای خوشمزه را از دست ندیدا
خوش گذشت؟
همیشه شاد باشید
 
 

 

 

بلند پرواز


- اینقدر بلند پرواز نباش
- تو چی کار داری با من؟
-آخر سرت میخوره به طاق آسمون بدجوری میخوری زمین از من گفتن بود و تو گوش ندادن
-من باید ریسک بکنم
-باید؟
-میفهمی؟
-به چه قیمتی؟
-به هر قیمتی نباید از هیچ چیزی ترسید
-امیدوارم از کارت پشیمون نشی

پ.ن:

۱.یکی از دوستان قدیمی ام  ایوب عزیزدر وبلاگ یک ژنرال بی لشگر بحثی جالب درباره زن آغاز کرده پیشنهاد میکنم یک سری به اونجا هم بزنید و از پست 4 فروردین این بحث را دنبال کنید
۲.آپدیت بعدی در روز 18 اردیبهشت یادتون نره بیاین